سه سال بود با هم زندگی می‌کردیم و او اصلا احساساتی نبود. من در حال پختن شام بودم که از پنجره بیرون را نگاه کردم و دیدم روی زمین با گل رز نوشته شده «مری، دوستت دارم» من برای دختری که این پیام برایش نوشته شده خوشحال شدم و بعد فهمیدم خودم هم مری هستم. با خودم فکر کردم «یعنی کار اوست؟» درست همان لحظه پیام داد: «کمی گوشت .


داستان عاشقانه نوشته ,داستان ,عاشقانه ,پیام ,هم ,فهمیدم ,داستان عاشقانه ,نوشته شده ,و بعد ,شدم و ,خوشحال شدممنبع

راز خوشبختی

شیر نری دلباخته‏ی آهوی ماده شد

سنگ فروشی

داستان عاشقانه حلقه

داستان واقعی عاشقانه

داستان عاشقانه پرهام و الناز

عشق پسر مغرور با دختر مظللوم

مشخصات

آخرین جستجو ها

پویاسازان فناوری اطلاعات دل نوشته هایی برای نورون های آینه ای عصر مثبت قد بیشتر گل سنگ فروشگاه دستگاه تصفیه آب صنعتی الان بخر تحویل بگیر فروشگاه تخفیفی