بعد سوت بلندی کشید و گفت:
ـ داللی از این طرف! 
از همانجا لانه سگ پیدا بود. دالی سگ بزرگ مزرعه به سمت آنها می‌دوید درحالی که 4 توله‌سگ مامانی عین 4تا توپ پشمالوی کوچک وی را دنبال می‌کردند آنقدر تند و چالاک می‌‌دویدند که گویی اصلا سراشیبی تند مزرعه را نمی‌دیدند. پسرک سرش را به پرچین مزرعه تکیه داد و با دقت به این منظره زیبا نگاه می‌کرد. در عمق چشمان پسرک برق شادی وصف‌ناپذیری می‌درخشید.
پسرک همچنان که مجذوب سگها شده بود، متوجه شد موجود کوچک دیگری نیز کنار لانه سگها درحال وول خوردن و جست و خیز است. کمی بعد سروکله توله‌سگ دیگری پیدا شد. این یکی خیلی کوچکتر از بقیه بود. هنگام بالا آمدن از سراشیبی مزرعه لیز خورد، ناشیانه برخاست و لنگ‌لنگان به طرف آنها دوید.
پسرک رو به کشاورز کرد و گفت: همین را می‌خواهم!
کشاورز به طرف پسرک خم شد و گفت: کوچولو این سگ لنگ است! او نمی‌تواند مثل بقیه سگ‌ها پا به پای تو بدود و با تو بازی کند. پسرک قدمی به عقب برداشت، خم شد و پاچه شلوارش را بالا زد. کشاورز با چشمانی مبهوت متوجه پای مصنوعی پسرک شد!
پسرک با لحنی غم‌انگیز ولی مطمئن به کشاورز گفت: می‌بینید آقا! من هم نمی‌توانم خوب بدوم. فکر می‌کنم این توله‌سگ به کسی نیاز دارد که کاملا وی را درک کند.


داستان عاشقانه پسرک ,کشاورز ,مزرعه ,توله‌سگ ,سگها ,متوجه ,و گفت ,وی را ,شد و ,به طرف ,خم شدمنبع

راز خوشبختی

شیر نری دلباخته‏ی آهوی ماده شد

سنگ فروشی

داستان عاشقانه حلقه

داستان واقعی عاشقانه

داستان عاشقانه پرهام و الناز

عشق پسر مغرور با دختر مظللوم

مشخصات

آخرین جستجو ها

فروش قطعات ماشین های ایرانی بهترین سایت آی مشاوره فان جوکی| عکس خنده دار جدید | جوک و اس ام اس خنده دار | کاریکاتور جدید خنده دار تخفیف ویژه پرفکت مانی ارزان فروشگاه معرفی اجناس دیزل ژنراتور مرجع موسیقی ایرانی دنیای تکنولوژی ودانش آریا