عاشق دریای مواج
صبح روز بعد زودتر از همیشه از خواب بلند شد، میز صبحانه را چید، لباس‌هایش را پوشید و برخلاف همیشه وقتش را برای صاف کردن موج‌های روی موهای فِرَش تلف نکرد. مدام جمله‌ای را که سعید، شب گذشته در گوشش نجوا کرده بود به یاد می‌آورد.


داستان عاشقانه عاشق ,دریای ,سعید، ,شب ,جمله‌ای ,نکرد ,عاشق دریای ,جمله‌ای را ,مدام جمله‌ای ,را که ,که سعید،منبع

راز خوشبختی

شیر نری دلباخته‏ی آهوی ماده شد

سنگ فروشی

داستان عاشقانه حلقه

داستان واقعی عاشقانه

داستان عاشقانه پرهام و الناز

عشق پسر مغرور با دختر مظللوم

مشخصات

آخرین جستجو ها

نصب پیچ و‌رولپلاک نمای ساختمان با قیمت مناسب آموزش برنامه نویسی به زبان ساده امین-اندروید | دانلود بازی و نرم افزار اندروید ردیاب و طلایاب و فلزیاب گراویتاتور | GRAVITATOR اپلیکیشن اندروید وبسایت مرکزی چت/آسان چت/کلبه چت خاله زمزمه و بچه ولوله هزار خدمات سفارش ویدئوپروژکتور اندرویدی مدل T18 اطلاعات کلی در مورد جزیره زیبای کیش